پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

اووم...کجا بودیم...
آهان..شنبه بود...آخر کلاس طراحی..اولین جلسه دیدار بنده با خانوم مطهره...یه خانوم جذاب پر انرژی با روحیه تئاطری..پر حررررف
آخر کلاس بود بعد از تمام حرفهایی که از اون شنیده بودم..گفته بود جسارت داشته باشین..جسارت خوبه.جسارت داشته باشید که خود زشتتون رو نشون بدید..همه میتونن قیافه زیباشونو نشون بدن...
و از اونجا بود که وقتی بچه ها کلاس رو ترک کردند بحث ما شروع شد..
-من قبلا خیلی کارام اکسپرسیو بودن ولی از بعد از یه مدتی تصمیم گرفتم که کارهام انرژی مثبتی داشته باشند..این کار میره روی دیوار..و بعد ها همیشه اون حس بهم منتقل میشه..
+گف ببین تو میشدی با اون کار..همیشه قرار نیس از خوبیا بگی...گاهی باید بدیاشونو بزنی تو چشمشون تو روشون بگی..اگه نگران این هستی که حس بدی منتقل بشه مجبور نیستی تمام کار هاتو منتشر کنی..خیلی از هنرمندا اینطوری بودن و بعد ها وقتی مردن از تو خونشون این آثار مهم و معروف رو پیدا کردن...احساساتتو پنهان نکن و اجازه بده خودت باشی..خوده کاملت..
+نیمه خالی رو نبین..نیمه پری همیشه هست..خیلی چیزها بستگی زیادی به دیدگاه تو داره...
+همچنین بهم گفت که ببین تو این فرصتو داشتی که مث دستگاه حساسی باشی که مو رو میتونه ببره..خیلی حساسه ممکنه با یه جمله خراب ششه یا یه چیزی رو خیلی اثر بدی بذاره ولی نقش اون دستگاه خیلی مهم و حیاتیه و هیچ دستگاه دیگه ای نمیتونه کار اون رو بکنه...یک دستگاه مهم و با ارژش
گف تو بین آدمای احمق و آدمایی که احمق نیستن جزو اونایی هستی که احمق نیستند و این موهبت خیلی بزرگیه..
همچنین گفت که تو زنی و میتونی خیییییییییییییییلی خوب تا خیییییییییییییییییلی بد باشی..
- من گفتم ولی رنجشم میتونی خیلی خیلی بیشتر باشه اونقدر باشه که تو شاید مثلا خودتو بکشی و دیگه نتونی خوب باشی..
(زیاد بحثمون یادم نمیاد)


-من بهش گفتم من با خیلی ها فرق دارم چون نخواستم به قول شما احمق باشم
+گفت خب این خیلی خوبه که اینطوری خودتو نگه داشتی
-ولی من بخاطر این فرق داشتن ترد شدم این باعث شده که نتونم با خیلی ها خیلی جاها ارتباط بگیرم..
+تو الان با من ارتباط گرفتی..ببین!خیلی هم خوب و عمیق!
تو تنها نیستی...خیلی ها رو کم کم پیدا خواهی کرد که میبینیشون و باهاشون دوست خواهی شد..خیلی ها که مثل تو اند..فکر کردی الان چرا داریم اینجا باهم صحبت میکنیم..؟این مثل یک زنجیرس و نگران نباش..تو تنها نخواهی موند..


-بش گفتم من اونقدرا که میگی نیمه خالی رو نمیبینم..
+گف ببین ..این غمی که تو چشاته..این بغضی که تو صداته نشون دهنده این نیس...
تو داری خودتو زجر میدی..داری رنج میکشی..میرسی...به جوابات میرسی..زندگی همیشه قرار نیس تو این مرحله بمونه..میگذره نگران نباش..

خلاصه که خیلی خوب بود..حالم رو خوب کرد
بعدم کلی از خودش و کمی از زندگی خصوصیش گفت و گفت اینارو فقط دارم به شماهانشون میدما..
خوشحالم که باهاش کلاس برداشتم..
                        


                                                                                                                        شنبه 24  بهمن  1394

:   ((چیزی اصلا به اسم فکر کردن وجود نداره..تو نباید بگی خب الان این کار چیه یا هر جی..باید فقط انجامش بدی..اینقدر فکر نکن عمل کن..
تفکر خوبه..تو بری فکر کنی و سوال بپرسی..ولی بار سنگین پاسخ دادن بهش رو بر دوش خودت نذار..دنیا جوابتو میده..تو فکر کن..سوال بپرس..بعد رهاش کن..بعد جوابتو میگیری..فقط..فقط نشانه هارو فراموش نکن...
نمیدونم چرا شما جوونا همش یا تو گذشته اید یا آینده..زندگی کن!نذار این ترس جلوتو بگیره..اینقدر فکر کردن های بیمورد باعث میشن تو جوونیتو از دست بدی..-واقعا نمیدونم بعد از این جوونی چی پیش میاد..که آدما اینقد رو جوان بودن تاکید دارن.-
تو هدفتو انتخاب کردی..خب برو جلو..اینکه تو داری این رشته رو میخونی خب باهاش عشق کن..نترس میشه..میشه هم عشق کنی با هنر هم زندگیتو داشته باشی..من ازدواج کردم و سه تا دختر دارم..ازونطرف هم نگارخونم رو دارم و کارگاهم.آره خیلی وقتا شده که دلم بخواد همه زندگی و اینارو ول کنم و برم فقط نقاشی کنم..ولی..زندگی این نیس..زندگی؟اینه که همش لش و علاف باشی و با دود و قرص و توهم و سیگار بخوابی و صب نفهمی کجایی؟نه خب این نیس.پس من هر دوشو باهم دارم.
مطالعه کن..کار کن..تو میتونی جواب همه سوالاتو بگیری
تو قرار نیس الان سبکتو راهتو بشناسی که..فقط باید تجربه کنی..امتحان کنی..اونقدر که بتونی انتخاب کنی.

زندگی کن..زندگی کن...زندگی کن..زندگی کن..

ببین تو اون دانشگاهی که داری میری..همون رشته رو من 20سال پیش خوندم..دست خالی رفتم.. دست خالی برگشتم!
اینو از من بشنو یه استاد خوب گیر بیار..یه استادی که سبکشو دوس داری..برو دنبالش..حتی اگه از نظر مالی اونقدرا تامین نیستی شده بری طی بکشی براشون برو برو یاد بگیر.
اگه هم نه برو فقط کاراتو نشون طرف بده..اینجور آدما از خداشونه کمک کنن..باور کن دریغ نمیکنن.
مهمترین خوببی که داره همینه که اون آدما و جاهایی که به رشدت کمک میکنند اونجاهستند..استفاده کن..
با استادا و آدم معروفا دوست شو..
نذار وقتو هزینه و عمر و هدفت حیف شه..وگرنه دست خالی هم برخواهی گشت..و تو اینو نمیخوای.))
                                                                                           بخش هایی از گفته های او 
                                                                                            در مکالمه من و او-گالری آذرنور
                                                                                            4.بهمن ماه.1394


خیلی وقتها..جواب سوال هایی که همیشه دنبالشون بودی..اون درگیری های روانی که همیشه داشتی..اینکه میخواستی یه چیز هایی رو بفهمی و نمیتونستی..و هی تلاش میکردی..خیلی خیلی سخت به دنبال یه راهی واسه درست فکر کردن بودی..
خیلی وقتها میشده که راجب افکارت ..راجع به خودت..ذهنت..خوابهات.خیالاتت..وجودت..خدا.. بخونی...با خوندن شاید چند خط از یک کتاب جدیدذهن تو که تورو به اینجا کشونده آروم میگرفت..
+من واقعا باید کتاب خوب بخونم...یه وقتی هر روز واسش بذارم..
به این فکر کن که تو باید قوی باشی...اونقدر قوی که بتونی تمام آرزوهاتو براورده کنی..اونقدر که بتونی هرجایی بری..اونقدر که بتونی از زنده بودن راضی باشی و از زندگی لذت ببری...
این وظیفه توست که اینقدر خودتو قوی کنی...اونقدری به خودت انرژی+بدی که دیگه با حرفهای دیگران بهم نریزی...