- ۹۴/۱۱/۲۶
- ۱ نظر
اووم...کجا بودیم...
آهان..شنبه بود...آخر کلاس طراحی..اولین جلسه دیدار بنده با خانوم مطهره...یه خانوم جذاب پر انرژی با روحیه تئاطری..پر حررررف
آخر کلاس بود بعد از تمام حرفهایی که از اون شنیده بودم..گفته بود جسارت داشته باشین..جسارت خوبه.جسارت داشته باشید که خود زشتتون رو نشون بدید..همه میتونن قیافه زیباشونو نشون بدن...
و از اونجا بود که وقتی بچه ها کلاس رو ترک کردند بحث ما شروع شد..
-من قبلا خیلی کارام اکسپرسیو بودن ولی از بعد از یه مدتی تصمیم گرفتم که کارهام انرژی مثبتی داشته باشند..این کار میره روی دیوار..و بعد ها همیشه اون حس بهم منتقل میشه..
+گف ببین تو میشدی با اون کار..همیشه قرار نیس از خوبیا بگی...گاهی باید بدیاشونو بزنی تو چشمشون تو روشون بگی..اگه نگران این هستی که حس بدی منتقل بشه مجبور نیستی تمام کار هاتو منتشر کنی..خیلی از هنرمندا اینطوری بودن و بعد ها وقتی مردن از تو خونشون این آثار مهم و معروف رو پیدا کردن...احساساتتو پنهان نکن و اجازه بده خودت باشی..خوده کاملت..
+نیمه خالی رو نبین..نیمه پری همیشه هست..خیلی چیزها بستگی زیادی به دیدگاه تو داره...
+همچنین بهم گفت که ببین تو این فرصتو داشتی که مث دستگاه حساسی باشی که مو رو میتونه ببره..خیلی حساسه ممکنه با یه جمله خراب ششه یا یه چیزی رو خیلی اثر بدی بذاره ولی نقش اون دستگاه خیلی مهم و حیاتیه و هیچ دستگاه دیگه ای نمیتونه کار اون رو بکنه...یک دستگاه مهم و با ارژش
گف تو بین آدمای احمق و آدمایی که احمق نیستن جزو اونایی هستی که احمق نیستند و این موهبت خیلی بزرگیه..
همچنین گفت که تو زنی و میتونی خیییییییییییییییلی خوب تا خیییییییییییییییییلی بد باشی..
- من گفتم ولی رنجشم میتونی خیلی خیلی بیشتر باشه اونقدر باشه که تو شاید مثلا خودتو بکشی و دیگه نتونی خوب باشی..
(زیاد بحثمون یادم نمیاد)
-من بهش گفتم من با خیلی ها فرق دارم چون نخواستم به قول شما احمق باشم
+گفت خب این خیلی خوبه که اینطوری خودتو نگه داشتی
-ولی من بخاطر این فرق داشتن ترد شدم این باعث شده که نتونم با خیلی ها خیلی جاها ارتباط بگیرم..
+تو الان با من ارتباط گرفتی..ببین!خیلی هم خوب و عمیق!
تو تنها نیستی...خیلی ها رو کم کم پیدا خواهی کرد که میبینیشون و باهاشون دوست خواهی شد..خیلی ها که مثل تو اند..فکر کردی الان چرا داریم اینجا باهم صحبت میکنیم..؟این مثل یک زنجیرس و نگران نباش..تو تنها نخواهی موند..
-بش گفتم من اونقدرا که میگی نیمه خالی رو نمیبینم..
+گف ببین ..این غمی که تو چشاته..این بغضی که تو صداته نشون دهنده این نیس...
تو داری خودتو زجر میدی..داری رنج میکشی..میرسی...به جوابات میرسی..زندگی همیشه قرار نیس تو این مرحله بمونه..میگذره نگران نباش..
خلاصه که خیلی خوب بود..حالم رو خوب کرد
بعدم کلی از خودش و کمی از زندگی خصوصیش گفت و گفت اینارو فقط دارم به شماهانشون میدما..
خوشحالم که باهاش کلاس برداشتم..
شنبه 24 بهمن 1394