پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است


هیچ شبی را دوست ندارم پایان دهم...مگر با یادی از تو..جانِ من
خاطره ی قشنگ من...
لبخنده شیرین حالا..
و امید اآینده.

شقایق


+شقایقی در دشت..
ّلبخندی کنده شده از زمین..
ی خوشبختی عمیق

گاهی وقتها آنقـــــــــــــدر حرف برای گفتن و قصه دارم که شب صبح میشود برای نوشتن بخشی از آن..
گفتنی ها همیشه هستند..و دیده نمیشوند..دیدنی های زندگی فوق العاده من هستند و گفته نمیشود..
این شده زندگی..
سرآغازی بدون پایان
میترسم تاریخ انقضای حرف هایم بگذرد..مثل تمام گفتنی ها که نگفتم..و دیگر نیاز به گفتنشان ندارم ولی یک جوری توی سرم گیر کرده اند و چون نگفتم هضم نمیشوند..
+از صدای قطارگونه کیبوردم خوشم میاد و سکوتی که توش 5نفر دارن به 5تا چیز مختلف با زاویه های مختلف نگاه میکنندو فکر میکنند دل آذرده ام میکند..
+بیا بار سفربندیم ازین دشت...زمستون باز توی این خونه برگشت..بیا تا قصه ها گویم برایت..

مثه همان حسی که یک دفعه وسط ماجرا باعث مکث آدم میشود که ;عه... من این را قبلا دیدم..دیدی؟دیدی که چه ساده اتفاق می افتد رویا ها؟وسط ماجرا چشم باز میکنی و میبینی که قبلا در آرزوی حالا بودی..
او..یکی از او های زندگیم..جانان نه ها..یک اویی..
او از همان ماجرا هاست..
یک روز چشم باز میکنی و میبینی در تصور ذهنی شیرین قبلی ات از خوابگاه و دانشگاه وجود داشته..با مو های فر فری حنایی قهوه ای و صورت پف کرده زیر پتو..
این اویی که دارم راجع به او حرف میزنم خیلی شگفت انگیز است..
یعنی شخصیت فوق العاده ای دارد...و من هزاران هزار چیز از اون یاد گرفتم..
همیشه خوشحال و شاد مهربان و مثبت اندیش است...برای خودش از چیز هایی که دوست دارد دنیا ساخته و در آن خوشحال است..
خوبی هایش را برایت بروز میدهد..
یک جا ثابت نمیاند و دائم با امیدواری در حال تکاپو و جستجوی اجزای کوچک و بزرگ دنیایش است..-این که ثابت نمیماند و میگذارد که روحش آزاد و تازه شود را وقتی فهمیدم که گفت اگر ترم بعد مجبور شوم در وضعیت بدی باشم میروم با چند تا ارشد هم اتاقی میشوم(این حرفش یک.من را به خودم آورد که به در دسترس نبودن همیشگی او فکر کنم و او از تصور ذهنی گذشته و خاطرات فراموش شده ی فرا بکشمش بیرون!دو.خودش را و روابط خودش را در حدی میداند که اعتماد بنفس این را دارد که بگوید من کسانی را پیدا میکنم و میتوانم در کنار آنها زندگی خوب و آرامی داشته باشم.سه.اینکه چقدر مثبت نگاه میکند!چهار.خودش را رها میکند و به کسی قالب نمی کند..)-...
ببخشش زیاد میکند..حدش را نمیگذراند ولی..
سخت نمیگیرد..
برای خودش و شخصیت خودش ارزش زیادی قائل است...اینکه یک نفر حرف هر کسی که میخواهد را قبول و هر کسی که نمیخواهد را رد کند یعنی اینقدری خودش را قبول دارد که خودش تصمیم بگیرد و حرف خودش را قبول کند.
حداقل اینطوری نشان میدهد!و به نظرم خوب نشان دادن هم علاوه بر اینکه هنر است باعث میشود که تو کم کم وضعت خوب باشد..
امیدوارم بتوانم از او بیشتر یاد بگیرم.
دوست خوبی است..هر چند برای مدت کوتاه یاشاید هم طولانی..آنقدری برایم قصه دارد که از رابطه با او خوشحال باشم.
+بمن یاد داد لباس های گشاد مردانه بخرم و چجوری بپوشم که به تن قشنگ بیاید..
+بمن دسر شکلاتی..گیره ی دفتر..جعبه ی فلزی..کتابی برای خواندن و...بی دلیل!منظورم بی مناسبت داد.
+دوستش دارم..از یک نوع خاص..

ازینکه اینجام..

خوشحالم..حالا میدونم که همونطور که من خیلی هارو دوست دارم..خیلی هاهم هستند که منو دوست دارند و این حس مثه حس جوونه زدن یه شکوفه از درخته،مثه لبخنده...مثه توعه جانان.

صدای محمد نوری..

عکس هایش را دیدم...
سال70..77...
سالهای پیش..او همه جا رفته بود...همه جا..
پرسیدم:اون همه جا رفته بوده!از جاهای مختلف تهران تا اصفهان و شیراز...با کی میرفت؟با دوستاش؟
-با خودش..با دوستاش...با همه..خیلی سفر میکرد..

*با خودم فکر میکردم شاید واسه این اینقدر منو دوست داشت که من شبیه خودش بودم..هوم؟
شاید اگه الان اینجا بود از من میخواست که برم بگردم..آره اون اینو میخواس..
همون هدف زیبای منو انارم.