پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

خواب دیدن چیز عجیبیست.دیشب که خوابم خیلی عمیق نبود من از من بیرون آمده بود و با من حرف میزد...نظر میداد...راجع به کوچیکترین و جزیی ترین اتفاقات و کارهای روزمره...میگف فلان کن...این درست ایست و این یکی غلط..به این موضوع فکر کن و ب این نکن...تمام طول شب ولم نمیکردم.کنارم بود و من تنها نبودم.تنهایی معنا نداشت....
و اینکه من عاقل شده بود...من احساس تردید نداشت.میدانست چکار میکند..
یه اتفاقایی که تو زندگی آدم میافته و اون لحظه تو خودتو عادی جلوه میدی...انگار با همه چیز اوکی هستی...خیلی عادی و معمولی
ولی الان تقریبا یک هفته میگذره و من هر روز دارم ب اون سفر فک میکنم....به گنگی اون آدما...
به مرز خوب بودن و بد بودن.ب تظاهر بخاطر هیچی!بخاطر معمولی بودن...به ندونستن...گنگم...شناورم...
گم شدن تو یه قسمت جدید از شخصیت آدمایی ک همیشه خیلی با شخصیت جلوه میکردن...و میبینی مدل صمیمیشون چقد با جنتلمنی ک نشون میدادن حداقل تو طرز گفتار فرق داره...
چقد ادما فرق دارن.چقد ادما عجیبن...چقد.
.............
اینو فهمیدم که تنهاچیز عجیب دنیا آدما هستن...ن طبیعت عجیبه..نه حیوونا ن هیچی...همه چی عادی و درسته...
فقط
ما بیگانه ایم....آره ما آدما با همه ی دنیا بیگانه ایم...ما بیگانه ایم...
نیمهه شب  ،بعد از ساعت 2بامداد،انگار یک آدم دیگر میشوم..آدمی عجیب...و شاید دیوانه!
انرژی هایی که مصرف نشده دست به دست هم میدهند،جمع میشوند یک جا.
اگر روز خوبی داشته باشم رویا پردازی ام میگیرد..دلم آینده ساختن میخواهد..دلم ساختن میخواهد.
و  اگر نه..وای بر روزگارم...زشت ترین کابوس دنیا میشوم.
جانان منکه دیشب با وجود اینهمه اذیت شدن بخشیدمت و سعی کردم خوب رفتار کنم تو چرا امشب اینطوری؟
جانان اینو فهمیدم که استرس رو اگه یاد نگیری کنترل کنی واقعی میشه...اتفاقای بدپیش میان...
کنترل کردن یه حس منفی مثل استرس این نیس که بگی و بشه..باید یه سری چیزا و تکنیکا بلد باشی...نمیشه اینطوری.
کنترلش چیز خوبیه..
هیچ دارویی بهتر از گریه واس تپش قلب جواب نمیده...و نخواهد داد...