پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای زنده ماندن در این دنیا...باید روزی هزار قالب به خودت بگیری.اگر جا نشدی باید یک تکه از خودت ببری و اگر برایت بزرگ باشد باید بزرگ شوی...
این است زندگی در زمین...با..آدمها..
در پاییز1395شمسی این را مینویسم.



خانه....این قفسه خانه است...
نمیدانم چرا همیشه دل کندن از خانه آدم را غمیگن میکند...مگر نه اینکه من هزار جا خانه دارم؟
مگر نه اینکه اکر قرار باشد برایش غمگین شوی روزی هزار بار فرو خواهی ریخت؟
خانه...؟اینجا خانه است...اتاقم خانه است...فلان پارک تهران..فلان کافه...فلان کلاس دانشگاه...آغوش یار...اینها همه مگر نه خانه اند؟
چرا اینقدر دلکندن سخت میشود گاهی؟
چرا ووقتی میدانی که بر میگردی  و باز شاد خواهی بود..وقتی که میدانی خانه ی جدیدت پر از خوشبختیست باز غمگین میشوی؟
خانه چه مفهوم غریبی..خانه برای پرنده ها و برای من یعنی دلکندن...
دلکندنی همیشگی...و به تکرار.
من در این دنیا هزار جا خانه دارم و وقت رفتن هیچ جا خانه ی من نیست!
کاش میشد آدم ها میتوانستند..کاش من میتوانستم خانه ام را با خودم ببرم... و خانه ام در من باشد..شادی و خوشحالی و خوشبختی مکان نباشد..من باشم...آنوقت هیچگاه برای رفتن غمگین نمیشدم چرا که شادی غم نمیشناسد.

پاییز،پاییز مورد علاقه من..میتونی سرد ترین و تاریک ترین فصل سال بشه...اگه 

تو نباشی.