پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

پرنده ی آبی..

اینجا مکانی ست برای من..تا نفس بکشم.

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

بعضی وقتا آدما اینقدر حالمو بهم میزنن که تنها کاری که دلم میخواد بکنم اینه که بخوابم!
همینو میخواستم الان فقط

یه نفرم که بهش حس خوب داشتم اینطوری رید بهم.الانم اومده با خوشحالی میگه فروختمش.من احمقم اگه فردا با تو بیام بیرون ینی

احساس دوست نداشته شدن میکنم.خیلی نامردیه که اینهمه خوبی کنی به ادما این همه روشون سرمایه گذاری کنی بعد برینن بهت..نه یه بار دوبار خیلی...
شاید من احمقم
شاید کلا نمیشه رو هیچ ادمی سرمایه گذاری کنی حتی اگه اون لحظه جوابتو بدن..حتی اگه اون لحظه اونا هم بهت مهربونی کن ولی بعدا انگار برینن بهت
هم اتاقی بنده..
این همه نشسته زیر سرم که بیا کولمو بگیر خوبه فلانه بعد منه احمق همیشه به طرف مقابل هم حتما فکر میکنم خودمو کلی متقاعد کردم که اینو بگیرم.نشستم واسش فکرای خوب کردم برنامه ریختم. فردا میخواستم باش برم کوه...بعد الان جلو خودم فروختش!ینی واقعا یه ادمی که دورادور میشناسه رو به من ترجیح میده؟!
واقعا!؟
پس من احمقم..انگار نباید کلا با هیچ ادمی دوست باشه ادم!انگار
چند روزی بود که جسمی زیاد خوب نبودم..لذت غذا خوردن ازم گرفته شده بود..اونم کی منی که همیشه غذا برام خیلی خیلی مهم بود..در ضمینه غذا بنده یک عادم هوس باز شناخته میشم..کسی که آشپزیش طرفدار های خودشو داره و همیشه یه عالمه عکس و فیلم غذا تو گوشیش داره...گیاه خوار شدنمم بر این موضوع دامن زد.همش دنبا غذاهای جدید و گیاهی بودم..و برام به شدت جذاب بود..اولاش فکر میکردم که وقتی آدم گوشت رو حذف کنه تنوع غذایی به شدت کم میشه ولی بعد از گیاهخوار شدن نه تنها تنوع کم نشد بلکه بیشتر هم شد چون باید مواد غذایی متنوع تری میخوردم...
احساس خیلی خوبی دارم ازین موضوع
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
   برنامه های زندگیم رو چ کنم؟
همش تو ذهنمه که تابستون رو چیکار کنم. چ کارایی میتونم بکنم که تابستون حالم از الان هم بهتر باشه نه با  درجه تفاوت بدتر!
از همه بیشتر مشکلم خونس...پدرومادرم رو خیلی دوست دارم ولی وقتی پیششون زندگی میکنم احساس کنترل شدن میکنم.اینجا که هستم هرجا میخوام میرم بدون اینکه بیشینم قبلش فک کنم که با چی برم.چی بگم..دیر بشع یا نشه...و بخوام کوچکترین توضیحی بدم.هر چی که دلم میخواد میپوشم و هیچ اهمیتی نداره..واسه ادما عجیب نیستم..
باید کاری کنم که زیاد خونه نمونم..این فعالیتی که اینجا دارم خیلی خوبه...همش در حال تکاپو...همش استادا ازم کار میخوان و منم براشون کار میکنم چون نمیخوام این فرصت رو از دست بدم..
شاید اگه چندتا کلاس برم و ورزش کنم...اگه مطمعن باشم که سفر میکنم...اگه بدونم یکی دوبار میام تهران و به استادام کار نشون میدم خیلی بهتر باشه حالم..اره مطمعنم...
و کار کنم و پولم در بیارم..اینطوری دیگع اونقدرا وقتی برای غصه خوردن نمیمونه و از تابستونم به شدت استفاده خواهم کرد..
حالا باید بگردم ببینم چجوری محقق کنم این کارارو...دوماه بیشتر نیس...