- ۹۶/۰۲/۱۹
- ۰ نظر
چته؟چیکاری؟چرا حرف نمیزنی؟چرا اینقد بد اخلاقی؟چرا اینقد ازم فرار میکنی؟
ینی یه راه رفتن و رفتن ساده ی شوخی شوخی اینقدر دردناکه؟چرا اینقد تنبیهم میکنی؟
برگرد به من
دلم برات تنگ شده
باز من رو نگاه کن
برام بخند
دلم واسه ستاره های توی چشات تنگ شده
چیشده؟اون شب خواب میدیدم مامانم مرده..توخواب هی باورم نمیشد.جای خالیش حس میشد..خیلی وحشتناک بود.ناراحت بودم برای تمام کارایی که نکردم.حرفایی که نزدم.برای تک تک چیزها...بعد که بیدار شدم یاد تو افتادم...ینی چقد درگیری؟چقد وحشتناکه زندگیت؟چقد ترسیدی؟احساس عدم حمایت میکنی؟که اگه کم بیاری هیشکی نیس کمکت کنه.
به چشمم دیدم امروز که داری سعی میکنی حواس خودتو پرت کنی..وقتی داشتی متن سنگ قبر پدرتو تنظیم گفتی هیچوقت فک نمیکردم به همچین چیزی فک کنم..واسه همچین چیزی طرح بزنم..و من باز غرق حرف و کلمه میترسیدم بهت بگم چیزی.میترسیدم بدتر شه..واس اون روزی که خبر مرگشو شنیدی بقلم اومدی گریه کردی...مث یه پسر بچه کوچولو...چقدر دوسم داشتی...چقد من مهمم که تکیه گاهت بودم..چقد واست اهمیت داشتم که حسرت اینکه منو ندید رو میخوری..و چقدر این لحظه ها که کم حرفی سختمه...
دوس ندارم اینقد تو فکر فرو بری.میترسم.میترسم کار دست خودتو من بدی.
دوس دارم حالت خوب باشه..دوس دارم کمکت کنم.
دوس دارم با من حرف بزنی..خیلی آزار دهندس بی توجهیت.
به دوست داشتنت احتیاج دارم..محتاجتم....دوس دارم ببینم و بدونم که توهم منو میخوای.دوس دارم بهت نزدیک باشم نه اینکه ازم فرار کنی..
باش لطفا...بامن باش..باتو هستم...
فردا یه روز تازس...پیشم باش..من سعیمو میکنم که توروخوشحال کنم و للبخند بیارم به لبات